کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : احسان نرگسی     نوع شعر : مدح و ولادت     وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن     قالب شعر : مربع ترکیب    

سپاس آن بانویی که شد جهان محو کراماتش           زمان می‌ایـستد از شوق هنگام مناجاتش
ندارد هیچ کس غیر از خدایش درکی از ذاتش           دلش آرام می‌گیرد عـلی وقـت ملاقـاتش


تمام خانۀ زهرای اطهر رنگ احمد داشت
فقط جبریل در این خانه اذن رفت و آمد داشت

تمام آسـمان‌ها و زمـین تحت فـرامـینـش           اجابت می‌چکد وقت دعا کردن از آمینش
ملائک بی‌قرار صوت “والزیتون” “و التینش          قیامت شرم خواهد کرد آتش از محبینش

نمازش را ببین، پشت سرش صدها مَلَک دارد
که زهرا با خدایش رازهایی مشترک دارد

ملائک روز و شب تسبیح می‌گویند زهرا را           نمی‌خواهم بدون عشق زهرا صبح فردا را
مزین کرده زهرا با قدومش عرش اعلی را           خدا از نـور زهـرایش پدید آورد دنیا را

شکوه فاطمه پنهان شده در جملۀ لولاک
ثنا گوی صفات قدسی‌اش افلاک در افلاک

خـدا قـبلـه‌نـما را می‌کـشد سمت نگـاه او           که حتی کعبه هم زانو زده در پیشگاه او
علی از قصۀ قـالو بلی” شد تکیه گاه او           ستون عرش را بر لرزه می‌انداخت آه او

علی وقت سحر محو تماشای نماز اوست
چه بانویی خدا هم عاشق راز و نیاز اوست

فقط سنگ علی را می‌زند بر سینه‌اش زهرا           که ذکر هر قنوت او شده مولای یا مولا
به تسبیحش دخیل عشق بسته بی‌گمان حوّا           تمام راز خلقت جمع شد در “نونِ” اعطینا

زمین و آسمان روزی خورِ دست کریمِ اوست
یقین دارم علی تنها صراط المستقیمِ اوست

نخی از چادر او نیز اعجاز آفـرین باشد           که حتی فضه‌اش هم با ملائک هم نشین باشد
به وقت خطبه خواندن، نطق زهرا آتشین باشد           تمام هـستی‌اش نـذر امیر المـؤمنین باشد

یقین دارم مزار پاک او پیدا تر از پیداست
که هر جا ابر می‌بارد، مزار مخفی زهراست

به نص آیۀ تطهیر اصل هر طهارت اوست           پناه و دستگیر شیعه در روز قیامت اوست
کسی که جان خود را داد در پای امامت اوست           نخستین پاسدارِ خانۀ وحی و ولایت اوست

جهان را تا ابد از عشق حیدر می‌کند سرشار
به دست اوست آری پرچم یا حیدر کرار

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مسمط

گرچه در سِرِّ هوالهو همۀ ها زهراست           گرچه در جانِ حرا چلۀ اِحیا زهراست
گرچه در عینِ علی معنی اَعلی زهراست           گرچه در معنیِ لولاک معمّا زهراست


بنویسید فقط حـضرتِ زهـرا زهراست

آنکه در ذائقۀ عشق تصرف کرده‌است           آنکه پیش از قدم خویش تشرف کرده‌است
آنکه در قامت یک نور توقف کرده‌است           شب معراج خودش سیب تعارف کرده‌است

تـا بـدانـنـد چــرا اُمِ‌ّ ابـیـهــا زهـراسـت

از خـدا جــلــوۀ او گـرمِ دل‌آرایـی بـود           مـوقـع آمـدنـش عـشـق تـمـاشـایـی بود
عرش تا فرش فقط غرقِ
شکوفایی بود           آنکه در گوش خـدیجه خودِ لالایی بود

قبل میلادِ خـدیجـه به تـمـاشا زهراست

دید حق نور فقط نـور جهان می‌خواهد           قلبِ بی جانِ زمین یک ضربان می‌خواهد
دید حق ظلـمت مکه فـوران می‌خواهد           جمع احمد و علی، فاطمه‌جان می‌خواهد

گفت ای جهل و خرافات مهیا زهراست

دخـتـری آمـده تا زن به کـمـالش برسد           تاکه زمـزم به تـمـاشـای زُلالـش برسد
تا پیـمـبـر به جـوابش به جـلالش برسد           صلـواتـی که خـدا داده به آلَـش بـرسـد

تا بـبـیـنـند همه کار فـقـط با زهـراست

آمـده تـا بـنـشـیـنـد بـه شـبـسـتـان عـلی           آمـده تــا بــرود بـاز بـه قــربـان عـلـی
تا که نُه‌سال شود بی سرو سامان علی           تا بـسازد فـقـط او با نمک و نان عـلی

تا بمـیـرند حـسودانِ عـلی تا زهراست

شیر وقتی که به سر، تیغِ دوسر می‌چرخاند           مثل گرداب سر و دست و سپر می‌چرخاند
گِرد خود دست خدا کوه و کمر می‌چرخاند           درِ خیبر به رویِ دست اگر می‌چرخاند

همه دیدند رجـزهای عـلی یا زهراست

آب را مهریه‌اش ساخت که باران بشود           دو سه خرما به کسی داد که سلمان بشود
چادرش داد که یک قـوم مسلمان بشود           او رضا داد به ما، کشورم ایران بشود

مـادر ایـنـهـمـه آلالـۀ زیـبــا زهـراست

مادری کرد و به ما لطف، فراوان کرده           با حسینش همه را مستِ حسن جان کرده
کـربـلا را جـگـرِ مــردم ایــران کـرده           خـاکِ ما را حـرمِ شـاه‌خـراسـان کـرده

به شـهـیدان حـرم زمزمۀ ما زهراست

گـفته بودیم به این خصم خزانش برسد           صبـر کـردیـم فـقـط تا هـیجـانش برسد
رخش بر رستم و آرش به کمانش برسد           انتـقـامی که بزرگ است زمانش برسد

لب اگر تر بکـند نعـرۀ ما یا زهـراست

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حامد آقایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

لحـظـهٔ ناب مطـهـر شدن است            کاسه‌ام منـتـظـر زر شدن است

شـاخـه با عـطـرِ گـل ریـحـانـه            بیـشـتر گرمِ معـطـر شدن است


جلـوه بـخـشـیـده شـده بـر آفـاق            نور در حـال مـنـوّر شدن است

میوهٔ صبر چه خوش آمده است            همسری خـرمِ مـادر شدن است

اَبـتـران زل زده که نـسـل نـبی            جاری و ساریِ کوثر شدن است

عصمت از مرتبه‌اش وام گرفت            فاطـمه، حـجـب خـدا نام گرفت

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : ترکیب بند

بـایـد ادب و خُـلـقِ نـکـو داشـته باشم            در وصف تو باید که وضو داشته باشم
کوثر شده‌ای! لطف تو بسیار زیاد است            باید که سـبـو پشـتِ سبـو داشـته باشم


صد شکر که مهرت به دلم خانه نموده            هر چـند دلـی غـرقِ رفـو داشته باشم

شد فـاطـمه نام تو، که مانند شب قـدر            در هر دو جهان رازِ مگو داشته باشم
مـیـلاد تو شد باعـث انـدوهِ حـسـودان            تا کـیـنـۀ سخـتی به عـدو داشـته باشم
پیـشِ تو
پیـمـبـر شـدنـش داد نـتـیـجـه
لبخند پُر از خـیرِ تو
شد سهم خـدیجه
می‌خـوانمت ای سورۀ نورِ دلِ حـیدر            ای آیۀ تـطـهـیـر، در
آغـوش پـیـمـبـر
ای گـوهـر
دردانـۀ دریـای سـخــاوت            ای ریزه‌خورِ سفـرۀ تو مریم و هاجر
قـرآن به تو
و نـسـل تو دارد سـنـدیّت            کوری دو چـشـمان همان دشـمنِ ابتر
راضیّه شدی! از تو خدا داشت رضایت            در حجب و حیا بسکه شدی از همه برتر
از چادر تو خـلـق شود تـازه‌مـسـلمان            هر گوشۀ آن گوشه‌ای از عالم محشر
من عـاشـق ایـنم که بدهـکـارِ
تو باشم
هـمـسـایـۀ دیـوار
به دیـوارِ تـو بـاشـم
بی‌شُـبهـه‌ترین یاری و تفـسیرِ یقـیـنی            هم‌کـفـو عـلی هستی و اسطورۀ دینی
از
خـیـرِ کـثـیـر تو دو عـالم شده برپا            نـان آور دیـریـنـۀ افـلاک و زمـیـنـی
دادی به گدا رخت عروسی خودت را            رفت و به همه گفت که بخشنده‌ترینی
آرامش محضی و علی شوق تو دارد            خوش داشته هر
لحظه کنارش بنِشینی
نام تو درخشیده بر آن، دارد از این پس            انگشتر حیدر چه عـقیق و چه نگینی
هر صبح تبسم زده‌ای؛ عاشق و دلخواه
بـا ذکـر دل‌انـگـیـزِ «عـلـیـاً ولی الله»
این خانه چراغان شده از برکتِ مادر            هـسـتی و ندارم به خـدا حسرتِ مادر
محـتـاج دعـاهـای تـوأم
جانِ حـسینت            یک نیم نگاهی برسان حضرتِ مادر
لبریز محبت شده با دست تو هر کس            تنها شد و بی‌بهره شد از نعمتِ مادر
پشت درِ این خانه شلوغ است همیشه           
چون هست فقط لطف و کرم عادتِ مادر
جبـرئـیل به والله...به درگـاهِ خداوند-            راهـم بـدهد؛ باشد اگر صحـبتِ مـادر
محـتاج تو هـستم؛
به کسی کار ندارم
در هر
دو جهان غیر تو دلدار ندارم!

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

جای تو و عشقِ تو در آن امن و امان است            هر چـند دلـی غـرقِ رفـو داشته باشم

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمد پیله ور نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

خالق از خلقت تو قصد گل افشانی داشت؟            یا به بیت الازل از عشق تو، مهمانی داشت؟!

عرش چون فرش ز لولاک به وجد آمده بود            جسم افلاک، ز فیض قدمت، جانی داشت!


سیب سرخی که پدر از گل رخسار تو چید            از ازل رایحۀ رحـمت رحـمانی داشت

تا ابد سلـسلۀ عـزّت عـترت باقی است            خاندانت چو علی سلسله جنبانی داشت

تـو گـلِ سـرسـبـدِ بـاغِ وجـودی زهــرا            باغ سرسبزِ وجود از تو گلستانی داشت

حق ز آرایۀ حُسنت، غزلی تازه سرود            در شب شعر ازل، میل غزلخوانی داشت!

کرد حک نقش تو بر لوح سپید ملکوت            رنگِ بی‌رنگیِ خود را به تو ارزانی داشت!

عکس روی تو در آئیـنۀ خورشید افتاد            که از آن روز زمین، صبح درخشانی داشت

ملک از حُسن کلامت، ملکوتی شده بود            بیت بیتِ سخنت، نفحۀ روحانی داشت

برق آن نور منیری که ز کـوثر تابید؛            آسمان را شب میلاد تو نـورانی داشت

تا به این ظلمت شب‌های زمین خو نکنیم            ماه در پیشِ رخت، آینه‌گردانی داشت!

داس در دست، خزان می‌رسد ای یاسِ جوان            گلِ بی‌خارِ گلستان، چه زمستانی داشت؟!

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : ناشناس نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

شب شبِ عشق، شب نـور شـبی بالاتر            شـبـی از صبـح مـلاقـاتِ خـدا زیـبـاتر

از دلِ عـرش شبِ حـادثه پیـغـام رسید            حاصلِ سیبِ بهشتی به سرانجام رسید


جبرئیل آمده پیداست که او خوش خبر است            کوثر آورده و یا سورۀ قدری دگر است

آمد از عرش که نازل بکـند کـوثـر را            ســورۀ آمــدنِ مــادرِ پــیــغــمــبــر را

یا محـمـد غـم دورانِ یـتـیـمـی سر شـد            ابتر آن است که محروم از این کوثر شد

هرچه خیر است در عالم همه دادیم به تو            غـم به دل راه نده فـاطـمه دادیـم به تو

فاطمه کیست که اسرار به او گفته شده            تــوبـۀ آدم از ایـن نـام پـذیـرفـتـه شـده

سوره‌ها بی‌نفـسِ فاطمه تفـسیر نداشت            یا اگر داشت دگـر آیـۀ تطـهـیر نداشت

برکت اوست که اسلام دوام آورده ست            کیست جز او که به دنیا دو امام آورده‌ست!

نسل در نسل علی نورِ امامت با اوست            صحنه گردانیِ فردایِ قیامت با اوست

او که از آسـیه و مـریم و حوا سر بود            دستـش آئـیـنه‌ای از بوسۀ پیـغـمبر بود

به خدا می‌رسد آن راه که در پیش گرفت            عالمی را خبرِ رختِ عروسیش گرفت

او که آزاد شـود بـنـده زِ گـردنـبـنـدش            در صف حشر شفاعت بکـند لبخـندش

به فـقـیـران و اسـیران برسد افـطارش            و به فریـادِ دلِ مـا «فَـتـمَتْ مِنْ نَارش»

هر کجا او بـرود، نـور و حـیا آنجایـند            در تمـاشـایِ حـجـابش همه نـابـیـنـایـند

بر بلـندایِ یـقـیـنـش دلِ شک می‌سوزد            سـر سـجـادۀ او بـالِ مـلـک مـی‌سـوزد

عرش را هر شب از عطرِ نفسش پُر می‌کرد            به نـمـازش که خـداوند تـفاخر می‌کرد

خشت بر خشت اگر خانۀ او از گل بود            در جهازش ولی از عشق هزاران دل بود

خانه‌ای را که نیامد به جهان تکرارش            غـرقِ تـسبـیح خـدا بود در و دیـوارش

خانه‌ای را که ملک سجده به بامش می‌کرد            مصطفی اول هر صبح سلامش می‌کرد

تـشـنـه لـب آمـده‌ام تا که به دریا بـرسـم            همه را گـفتم و گفـتم که به اینجا برسم

احـتـرام دلِ زهـرا به هـمه واجـب بود            او فـقـط کـفـو عـلی ابن ابـیـطـالب بود

فاطمه کیست، نه افسانه و نه آمال است            این همه فیض فقط حاصل هجده سال است

ظلمت کفر از این نور به تشویش گذشت            فاطمه در ره مـولا زِ جوانـیش گذشت

او جوان بود ولی پیـر خـرد در بنـدش            گـشـته‌ام نـیست نـگـردیـد پی مانـنـدش

آن زمان که همه پیران به ره کج رفتن            و به بی‌راهه به جـای سفـرِ حج رفـتن

یک جوان بود که جبرانِ خطای همه بود            یک نفر پای علی ماند که او فاطمه بود

مثلِ زهرا کسی اینقدر دلش محکم نیست            انقـلابی‌تر از او در هـمۀ عـالـم نیست

چهارده قرن گذشته‌ست از این دست به ما            انقلابی که به پا کرد، رسیده ست به ما

این چهل سال دمی راه به ما بسته نشد            فاطمه لحظه‌ای از گفتنِ حق خسته نشد

مؤمن آن است که در عشق حماسی باشد            خـنـده و گـریـۀ عـشـاق سـیـاسـی باشد

انقلاب از پی تجدید نظر هرگز نیست            غیر خونِ شهدا هیچ خطی قرمز نیست

خونِ اولادِ علی در رگ ایرانی‌هاست            کشورِ فـاطـمه لـبریـزِ سلـیـمانی‌هاست

این مسیری‌ست که در پیشِ نگاهِ همه است            حاج قاسم شدن از پیرویِ فاطمه است

نوبتِ نـسلِ جـوان است نفـس تازه کند            خـویش را در همه آفـاق پُـر آوازه کند

عرصه هر بار که شد تنگ جوان‌ها بودن            مغـز فـرمانـدهی جـنگ جوان‌ها بودن

همچنان سبز و برومند جوان‌ها هستند            عـده‌ای نیـز بـبـیـنـنـد جـوان‌ها هـستـند

طی این مرحله از راه توان می‌خواهد            بارِ مسئـولیت امروز جوان می‌خـواهد

بـرگِ رأیِ تو اگـر زینت ایـران بـاشد            مجلس ما پس از این مجلسِ خوبان باشد

فاطـمه آمد و الـگـویِ جـوان داد به ما            او جـلـودار شـد و راه نـشان داد به ما

ما در این راه مسیری به خدا می‌جوئیم            آخرین بیت زِ دلـتـنگیِ خود می‌گـوئیم

عمرِ ما رفت بگو فرصت دیدار کجاست            ای نسـیـم سـحـر آرام‌گه یـار کجـاست

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : شعرای آئینی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن قالب شعر : غزل مثنوی

ای آفـتـاب و مـاه، نوری از گـلوبـندت            دل از ملائک می‌بـرد هر بار لبخـندت

ای با تـبـسم گـرد غـم از آسـمـان برده            ای نه فلک هم حسرت گهواره‌ات خورده


ای لحـظۀ مـیلاد تو آغـاز خـلـق النور            ای سِرّ در بنیان خلقت مانده؛‌ ای مستور

ای حاصل چل شب مناجات نبی با حق            تنهـا مسیـر وصلـت اهل زمـین تا حق

کس راز میـلاد تو را نشـناخت الا هو            کس راز مـیلاد تو را نشناخت الا حق

تو معـنی حـقی پس از آن بـود که بانو            تـکـیـه کـلام دوسـتـان تـو شـده یا حـق

آری مع الحق شد علی،‌ یعنی علی با توست            نام تو هم مثل علی ممسوس شد با حق

لو کانت الحُـسن آمده در شأن تو مادر            بل هی اعظم گفته در وصف تو پیغمبر

از برگ گـل نـازک‌تری مانـند حوریه            نـورٌ عـلی نـوری و نام تـوست نـوریه

تو راز سرپوشیده‌ای، سرتا به پا نوری            نـورٌ علی نـورٌ عـلی نـورٌ عـلی نـوری

چون سوره‌ای نازل شدی، چشم جهان روشن            از نـور ناب تو زمین و آسمان روشن

قرآن به ما فرمود ممدوح خدا، زهراست            معلوم شد خیر کثیر مصطفا زهراست

ای دست‌هـایت جـایـگـاه بـوسـۀ احـمـد            ای رد پـاهـای تـو راه بـرکـتـی مـمـتـد

مـعـنای (لیله) در شـکـوه لیـلـة‌الـقدری            بهتر که می‌بـینم تو روح لیـلـة‌الـقـدری

زهرا، سرشت توست در پیوند با جنت            در سرنوشت تو شفاعت کردن از امت

از هرچه خوبی در جهان منظومه‌ای زهرا            مظلومه‌ای، مظلومه‌ای، مظلومه‌ای زهرا

ای چـادرت مـعـراج پـرواز کـبـوترها            ای آسـمـان چـادرت پـوشـیـده از پرها

از تو سر افرازی نصیب ما شد و حالا            بسیار سنگین است بر این شانه‌ها سرها

مادر بیا در گوش ما مشق بصیرت کن            از مکر اشعـث‌ها بگو با تـیغ اشـتـرها

درها به روی ما اگر هم بسته شد خوب است            یوسف بلند آوازه شد تا بسـته شد درها

عمری تو را مادر صدا کردیم و می‌دانیم            فـرزنـد بـد را هم نـمی‌رانـنـد مـادرهـا

یکبار رفتی بین مسجد خطبه‌ای خواندی            یک عمر رونق دارد از نام تو منبرها

فرزند وحـیی؛ هـمسر حق؛ مادر ایمان            پامـنـبری‌هـای تو سـلـمـان‌ها ابـوذرهـا

نور نمازت راه اهـل زهـد روشن کرد            مهر تو را حیدر به هر پیکار جوشن کرد

در فـتـنه‌ای که زود لغـزیـدند مـردانش            یا فـاطـمه تنها تو بـودی مـرد مـیدانش

پای امام و رهـبرت تا پای جان ماندی            این درس را در گوش زینب دخترت خواندی

گفتی ببـین هرجا حسـینم بود آنجا باش            مثل عـلی تنها اگر شد مثل زهـرا باش

پیـداست ردپـای تو هـر جای عـاشورا            ای مــادر و آمـوزگـار زیـنـب کـبـری

ای روشن از نام تو فردای وطن زهرا            ای مـادر سردارهای خـط شکن زهـرا

ما با تو تا تفسیر نور و مؤمنون رفتیم            از گریه‌های نیمه‌شب تا فتح خون رفتیم

ما در صبوری‌های جـبهه اجرها دیدیم            نور تو را بر تـارک والـفجـرها دیـدیم

ای سِـرّ تـوحـیدی آن لبخـندها در رنج            ای مـادر شب‌گـریه‌هـای کـربلای پـنج

از نخل توحیدی خود ما را رطب دادی            روزی‌ طلب دادی و اسلامی نسب دادی

با لطـف تو تا قـله‌ها راه زیـادی نیست            جز تو به هر راهی که رفتیم اعتمادی نیست

سربند تو اعجاز موسی داشت آن شبها            در کربلای چار گل می‌کاشت آن شبها

ما را کماکان با همان سربند می‌بـینی            ما را بگـو در کـربلای چـند می‌چـینی

این کـربـلا پـایـان نـدارد تا شـب آخـر            خـیبر به پایـان می‌رسد با مرحب آخر

تـنهـا امـید روز وانـفـسا تـویـی زهـرا            در روز محشر اسم رمز ما تویی زهرا

این غزل مثنوی اثر مشترک آقایان مجتبی حاذق، سعید تاج محمدی و رضا شریفی است

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا آهی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

آسِمان چه؛ مُعَطَّر است امشب            غَرقِ در خنده اَختر است امشب

بی‌گـمـان محـضِ خاطر کـوثر            دل خوشی صد برابر است امشب


شـب اعــجـازِ دسـتِ بـی‌مـثــل            رَبُّ الْاَرْبابِ اکبر است امشب

مـی‌رسـد دلـبـر و نـگـاری کـه            همه هست پـیـمـبر است امشب

تـکـیه گـاهی قـوی و بـی‌مـانند            هدیۀ حق به حیدر است امشب

هاتفی خواند که عاشق الـزهرا            شب مـیـلاد مـادر است امـشب

زنــده‌ای گـر کـه بـا دمِ زهــرا

کَـف بــزن نــازِ مَـقــدَمِ زهــرا

جان سراپای شادی و شعف است            فَـتَـبـارَک بُلـند هر طرف است

شب حاجت گرفتن است امشب            هر گدا بی گمان پی هدف است

مثل کعـبه‌ست واجِبُ التـعـظـیم            بس که یاس حبیب با شرف است

حک به قـلـبِ علی شده زهـرا            مثل یک دُرّ که در دل صدف است

کـوری چـشـمِ دشـمـنـان عـلـی            فـاطمه هـسـتی یل نجـف است

سائـل امشب ز رزقِ عـیدی تو            پای بوسی شاه لو کـشف است

شکر هر دم غـریق زمـزمـه‌ام

مـن گـدای عـلـی و فـاطـمــه‌ام

آمـد از راه و جـانِ جـانـان شد            خنده‌ای کرد جهان گـلستان شد

ز شـکـوه و جــلالِ مــیــلادش            غـم فـراری خوشی نمـایان شد

نــمـی از بـرکـت قــدم‌هــایـش            رزقِ خـلـقِ خــدا فــراوان شـد

هر که شد خـاک پیـش پـای او            شــهــریــار تـمــام دوران شـد

نام زیـبای او چه شیـرین است            هرکه زهرا نوشت غزلخوان شد

مـا اسـیــر نـگــاه زهــرائــیــم            رجـز مـا مـیــان مــیــدان شــد

فــاتـحِ هــر نــبــردِ تـاریـخـیـم

ما عـلـی وار و مردِ تاریـخـیـم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد وزنی و سکت موجود در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

جان سراپا شادی و شعف است            فَـتَـبـارَک بُلـند هر طرف است

شب حاجت گرفتن است امشب            هـر گـدایی در پی هـدف است

مثل کعـبه‌ست واجِبُ التـعـظـیم            بس که یاس نبی با شرف است

حک به قـلـبِ علی شده زهـرا            همچو مروارید که در صدف است

کـوری چـشـمِ دشـمـنـان عـلـی            فاطمه هستِ شـیر نجـف است

(سائـل) امشب رزقِ عـیدی تو            پای بوسی شاه لو کـشف است

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : مثنوی

حدیـثی نقـل باید کرد از لـولاک بالاتر            که نورش لیلۀ قدر است و از ادراک بالاتر

طهورای وجودش قبل از این عالم زبانزد شد            طلوع نور او سوغاتی معراج احمد شد


قدم رنجه نموده در جهان تاثیر بگذارد            قدم بر روی چـشم آیۀ تطهـیر بگـذارد

جهان پر نور شد از روشنای صبح لبخندش            مه و خورشید حیران کرامات گلوبندش

خدیجه در سلوک نور، وقتی رهسپارش شد            در آغوشش گرفت و سالها خدمتگزارش شد

خدا بر گنج عصمت در و مروارید بخشیده            به یمن فاطمه بر عالمی توحید بخشیده

همان حوریه‌ای که سابقاً در عرش ساکن بود            همان گنجینه خلقت که خود گنجور محسن بود

تمام طایـفه او را خـدای ایل می‌گـفـتند            ملائک سجده بر او کرده و تهلیل می‌گفتند

کسی که از ازل در آسمان اُمِّ ابیها شد            همان آئینه‌ای که مادر اسماء حسنی شد

همان که شرح می‌دادند قدسی‌ها عفافش را            به سائل می‌دهد پیراهن شام زفافش را

خدا پرده نشین منزلش کرده است عصمت را            به او بخشیده بین رقعه‌ای حکم شفاعت را

بهشت از عطر بانو وام می‌گیرد شمیمش را            پیمبر بوسه می‌زد دائماً دست کریمش را

قَدَر را مشت کرده ریخته در بین دستاسش            قضا تقدیر شد بین قنوت گرم احساسش

گلی نازکتر از گل، خلق کرده خیل حورا را            همان نوری که بخشیده است معنا لفظ؛ زهرا را

تلألو داشته روزی سه دفعه زهره بر حیدر            تجلی می‌کند کـوثر فقط بر ساقی کوثر

سپیده دم سپید و ظهر، زرد و عصرها حمرا            بخوان روح القدس ذکر؛ و ما ادراک ما زهرا

چه اشراقی جمالش بر امیرالمؤمنین دارد            که از نور حسینش این تجلّی در جبین دارد

نگین بارگاه عرشی‌اش یاقوت حمرا شد            زبرجد میوۀ این شاخسار سبز طوبی شد

شده او حجت الله علی الاطلاق معصومین            تمام دردها را نام بـانو می‌دهد تسکـین

خبردار است زهرا از «بما کان» و «بما کائن«            تجلی کرده واجب گوئیا در قالب ممکن

نماز شب، خدا بود و مباهات به نجوایش            چنان غرق قیامش شد ورم کرده است پاهایش

»الهی بعلیٍ» را صد و ده بار می‌خواند            قنوتش نیمه شب «الجار ثم الدار» می‌خواند

خدا هر لحظه در عرشش به این قدیسه می‌نازد            که با اکسیر چشمش از غباری فضه می‌سازد

به زیر پای او فرش از پرش، جبریل گسترده            یهودی رو به سوی چادر او سجده آورده

پناه آسـمان وقتی که باشد چادر زهـرا            نباشد واژگان خاکی ما در خور زهـرا

سیاه چادرش باشد شب شعر غزل خیزی            به غیر از چادرش هرگز نباشد دست آویزی

بگو نورٌ علی نور است، چون چادر کند بر سر            شکوه ریشه‌های چادر او پهن در محشر

تمام عـالـم هـستی، شـبـیه مـرد نـابـیـنا            همیشه دور از درک وجود نوری زهرا

عوالم مثل تسبیحی که باشد در کف بانو            ظهور علم یعنی صفحه صفحه مصحف بانو

ملک از مریم چشمان او انجیل می‌خواند            نبی با مصحف پیشانی‌اش ترتیل می‌خواند

نگو که سرور مریم بگو که «بل هیَ اعظم«            همان که خلقتش بوده است قبل خلقت آدم

برای خاکبوسی درش روح الامین آمد            به حال « اُدخـلـوها بِـسلامٍ آمـنـین» آمد

ملائک صف به صف خدمتگزار خانۀ بانو            که عزرائیل هم اذن شرفیابی گرفت از او

مقـامات نبـوت با کرامـاتش شود کامل            به نان دست پخـت او تـمام انـبـیا سائل

حکایت می‌کنم آن جود مافوق تصور را            بگویم از عنایاتش، بخوانم روضۀ حُر را

به این درگاه هرکس منتسب شد، مرتبت دارد            که فرمودند صد جا مهر زهرا منفعت دارد

قیامت خواب دیده شب به شب فصل حضورش را            که تشریفش گلستان می کند راه عبورش را

شفیعی که سوار ناقه‌ای از نـور می‌آید            رخش زیر پر حـوریه‌ها مستور می‌آید

شفق ناخوانده مهمان رخ آن ماه طلعت شد            چنان که ماه، روی خاک افتاد و قیامت شد

جلال گوشواره بر زمین افتاد و خاکی شد            شکست و ابتدای ماجرای دردناکی شد

لگد می خورد بر احساسِ مانند گل یاسش            امان از دست آن همسایه‌های قدر نشناسش

خبر از ماجرای کوچه تنها قاصدک دارد            حسن با کوچه و دیوار رازی مشترک دارد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : سیدمحسن حبیب اله پور نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

وقتش رسیده است خدا، عشق، رو کند            تا با وجـود عـشـق جهـان را نکـو کـند

هـرکس پی سعـادت و فـوز عظیـم بود            در سینه عشق فاطمه را جست و جو کند


گـل دخـتـر پیـمـبـر و ریحانة‌ النبـی‌ست            خوشبخت آنکسی‌ست به ریحانه خو کند

زهرا فرشته‌ای‌ست که از درک خارج‌است            بـایـد خـدا بـیــایــد و تـفـسـیــر او کـنـد

قدرش برای ما همگـان نـاشنـاختـه‌ست            بـایـد کـه وحـی مـنـزلـتـش بـازگـو کند

هـر بند بند جـان پیـمـبــر شـود بهـشـت            وقـتـی گـل بـهـشـتی خود را که بو کند

در شأن او بس است همین که علی فقط            در قـلب خـویش فــاطـمـه را آرزو کند

وقتی که نور فاطـمه در خانۀ علی‌سـت            دیگر چراغ را چـه نـیازی‌ست سو کند

خـیاط نـزد صـورت زهـرا درون شب            سوزن به نخ کـشید که چادر رفـو کند۱

هرکس محـبّ فـاطـمه باشد نیاز نیست            در روز حـشر فـکر شراب و سبـو کند

سیراب می‌کند علی از حوض کوثرش            هـر بـنده را که فــاطـمـه بـا آبــرو کند

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

هرکس که مست فاطمه باشد نیاز نیست            در روز حـشر فـکر شراب و سبـو کند

۱ ـقالت عائشه: کنّا نخیط، و نغزل‏، و ننظّم الإبره باللیل فی ضوء وجه فاطمه علیها السّلام؛ عایشه می گوید: در تاریکی های شب، با نور صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها، نخ به سوزن کرده؛ خیاطی و بافندگی می کردیم.عوالم العلوم، ج‏ ۱۱، ص ۱۰۵۱، الموسوعه الکبرى عن فاطمه الزهراء، ج ۱۸، ص ۴۳۷ إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۱۰، ص ۲۴۴، أخبار الدول و آثار الأول، ج ۱، ص ۲۵۶

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مرتضی محمد پور نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترجیع بند

لـیـلـة‌الـقـدر انـبـیـا زهـراسـت            کوثر و قدر و هل‌اتی زهراست
دخـتـر پـاک حـضـرت احـمـد            هـمـسـر شـاه اولـیـا زهـراست


سایه گـستر به روز رستاخـیز            زینت عـرش کـبریا زهراست
عـطـر بـوی جـنان ز دامـانش            سّر والّشمس والّضُحی زهراست
جرعه‌نوش سبوی توحید است            کـوثـر سـاقـی بـلی زهـراسـت
هـر قـنـوتـش تـجـلـی تـوحـیـد            مـعـنـی ذکـر ربّـنـا زهـراسـت
من چه گـویم به شـأن والایـش            ریشه و محور کسا زهـراست
حـجــج‌الـلـه بـر امــامــان شـد            حکـفـرما به ماءورا زهراست

از حـرا تا غـدیرخـم پـیـداست
سِّر پیـونـدشان فقط زهـراست

مکـه امشب تـجـلی نـور است            سفـرۀ رحمت خـدا جـور است
صاحب کـوثـری خـدیجـه شده            خانه مصطفی چنان طور است
جـلـوۀ نــور حـق شـده زهــرا            کوثر آمد نبی چه مسرور است
وان یکـاد است نـذر چشمانش            چشم بد از جمال او دور است
فخر کرده زمین به عرش خدا            محشر است یا که نفخۀ صور است
پــدر و مــادرم بـه قــربــانـش            به دل عاشقان چنین شور است
شور من توأمان شده به شعور            چشم نامحرمان چنان کور است
مـریـم و سـاره، هاجـر و حـوا            دست بر سینه همره حوراست
از حرا تا غـدیـرخـم پـیـداست
سر پیوندشان فـقـط زهـراست

نــور بـاران شـده هـمـه دنـیــا            از طـلـوع و ظـهـور یا زهـرا
آسـمـان و زمـین هـمه تاریک            نـه زمـیـن بـلـکـه کل مـافـیهـا
فـاطـمــه از خـدا تـجـلـی کـرد            آمـــده در زمـــانـــه از بــــالا
دو سـه روز آمد و خـدایی‌ کرد            گـشت بر مـرتـضی‌ علی شیدا
بسکه مشـتاق روی حـیدر بود            دائــمــا ذکــر او عــلـی مــولا
گر نمی‌کرد خـدا علی را خلق            فــاطــمــه بـود یـکّـه و تـنـهــا
سـبب خـلـقـت عـلی زهراست            عـلـت آفـریـنـش اسـت حــورا
یک کلام است حرف پیـغـمبر            فـاطـمـه فـاطـمـه‌ شـده ز خــدا
از حـرا تا غـدیرخـم پـیـداست
سِّر پیـونـدشان فقط زهـراست

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

شُـکـوه خـلـقـت نـوری او زبـانزد شد            در آسـمـانِ عـلـی زهــرۀ مـحـمـد شـد

قـلـم کـشـیـد بـه تـقـدیـر شـوم بـاورهـا            عـزیز قـلـب پـدرهـا شـدنـد دخـتـرهـا


برای شب زدگان یک پیام روشن داشت            نزولش از لب روح الامین شنیدن داشت

زمین از آن تب ظلمت نجات پیدا کرد            طـلـوع آیـۀ تـطـهـیـر را تـمـاشـا کـرد

صفـات قـدسـیه تـقـدیم پیـشگـاهش شد            پر فـرشته به هر گام فرش راهش شد

بـه قـاب آیـنـه‌اش انـکـسـار نـنـشـیـنـد            به دامـنش سر سـوزن غـبار ننـشـیـند

شده ست صبح ازل جلوه دار لبخـندش            نیـامـده است و نـیـاید زنی هـمانـندش

نه آسیه ست نه مـریم، نه هاجر و حوا            شبیه هیچ کسی نیست جز خودش زهرا

خرد به درک حضورش خیال خام کند            بـه احـتـرام مـقـامـش نـبـی قـیـام کـنـد

قـسم به بـَضعـةُ مِنّی، قـسم به اعـطینا            فراتر از شب قدر است حرمت زهرا

حـقـیقـت ملـکـوت خـداست ساحت او            کـمـال طاعـت معـبـود در اطاعـت او

روایت است قیامت، قـیامت زهراست            رضای حضرت حق در رضایت زهراست

نگو که محشر کبری‌ست، عرصه آسان نیست            محب فاطمه در روز حشر گریان نیست

سـوار نـاقـه‌ای از نـور می‌رسد مـادر            به داد این دل رنجـور می‌رسـد مـادر

نجات اهل یقین ریشه‌های چادر اوست            چه قدر نام وزینِ شفیعه درخور اوست

ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست            در این حریم که هر واژه‌ای مقدس نیست

چگـونه عرضه نمایم بر آفتاب چراغ            تـبـلـوری که نـدارد در آفـتـاب چـراغ

خـدا ‌کـند که ببـخـشـد بـضاعـت ما را            چگونه شرح دهد قطره وصف دریا را

حـبـیـبه‌ای ست که محـبـوبۀ خـدا باشد            یگانه‌ای ست که هم کفو مرتضی باشد

به هـل اتی شده تجـلـیل از کرامت او            به وجـد آمـده جـبـریـل از کـرامت او

سعادت همه سر منزل صراطـش بود            بهشت، باغـچۀ کـوچک حـیاطـش بود

ملیکه بود ولی خـانه‌ای محـقـر داشت            نبود اهل تجـمل، به عشق باور داشت

ملیـکـه بود ولیکن قـبول زحـمت کرد            که با ندیمۀ خود، کار خانه قسمت کرد

عـفاف سیرۀ او را به خط ناب نوشت            حجاب فاطمه را برترین حجاب نوشت

اگر که فـضه او خـاک را طلا سـازد            نگـاه فـاطـمه از خـاک فـضه‌ها سـازد

نداشت خواب خوش از غصه‌های همسایه            قـنوت بسته چه شب ها برای هـمسایه

دعای او که به دست علی ست آمینش            خدا نیاورد آن روز را که نفـرینش...

هراسِ از غضبش، ختم کرد غائله را            نـگـاه کـن سـنـد مـحـکـم مـبـاهــلـه را

بـرآرد از شب ظلمت دمـار خـطبۀ او            گرفته است دم از ذوالفـقـار خـطبۀ او

به حکم خیر کثیرش، به حکم احساسش            هنوز فاطمه در گردش است دستاسش

به مهر مادری‌اش تا ابد دلم گرم است            تنـور خانه زهرا هـنوز هم گرم است

مـرا مـبـاد که دست تـهـی روانـه کـند            چـه مــادرانـه بــرایـم انـار دانـه کـنـد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

پَــرِ خـرد نـرسـد تـا مـعــانـی نـامـش            شکـسـته بـال خـیال از تـصور بـامش

چگـونه وصف کنم جـایگـاه زهـرا را            کسی که جـنّت ما هست تحت اقدامش


چه دختری‌ست که در مدحتش بود بابش            چه دختری‌ست که در خدمتش بود مامش

چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد            برای عرضۀ وحی اش برای الهـامش

مـقـام لـیـلـه قـدر اسـت، لـیــلـۀ قـدری            که مانده‌ایم هنوز اول همان «لامـش»

گزاف نیست، تعجب مکن اگر گـفـتند            که هر پیامـبری فاطـمه ست پیغـامش

عـلی که بـودنش آرامش دو عـالم بود            حـضور دخـت نـبی می‌نـمود آرامـش

نماز بود و دعـا بود، شام تا صبـحش            نجات خلق خـدا بود، صبح تا شامـش

چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست            کسی که سوره رسیده برای اطعـامش

به وقت مـیل انـارش انـار مـیل نکرد            خـدای عـزو جـل هـم نـمـود اکـرامش

درخـت دین پـیـمـبـر بـلـنـد قـامـت شد            خـمیـد فـاطـمه تا قـد کـشیـد اسـلامـش

بدون فاطـمه هر کس اگر طـواف کند            لباس ذلت و خواری اوست احـرامش

گدای فاطمه مسکین وقت و بی‌وقت است            فـدای لـطـف بهـنگـام و نـابهـنگـامـش

زمان جنگ شهـیدان به ما نشان دادند            که او چگـونه گـره باز می‌کـند نامـش

زمان، زمان تـجـلی خـطبه زهـراست            خـلیـفه بـازی و ایـنهـا گـذشت ایامـش

عـدو شود سبب خـیر اگر خـدا خواهد            به شـرط آنکه نیـفـتی به پـنجـه دامش

برای ذلـت ما نـقـشه داشت دشـمن ما            ولی درایت رهـبـر گـذاشت نـاکـامـش

زمـام کـار اگـر دست زادۀ زهـراست            بدون شک به فرج میرسد سرانجامش

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : آرش براری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترجیع بند

عـالم نـبـود، فـاطـمه اما حـضور داشت            قبل از شروع خلقت دنیا حضور داشت

در آن زمان که ظرف مکان و زمان نبود            روح بزرگ حضرت زهرا حضور داشت


تا او نـمی‌نـشـست پـیـمـبـر نمی‌نـشـست            در مجـلسی که اُمّ‌ابـیـهـا حـضور داشت

مولا به زیر سایه زهـرا حضور داشت            زهـرا به زیر سایه مولا حضور داشت

وقـت نـماز، عـرش می‌آمـد به دیـدنـش            حـتی خـدا برای تـمـاشا حـضور داشت

زن بـودنـش دلـیـل نجـنـگـیـدنـش نـشـد            در پشت جبهه فاطمه حتی حضور داشت

با اینهـمه حـضـور ولی جلـوه‌گـر نـبود            زهرا حجاب داشته هر جا حضور داشت

بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد

با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد

بین زنان هر دو جهان بهترین زن است            سر رشته امور به دست همین زن است

زهرا حقیقتی است که چون روز روشن است            کتمان‌پذیر نیست چون از بس مبرهن است

بایـد خـدا مـدیـحـه سـرایـش شـود فـقـط            در وصف او زبان همه لال و الکن است

با شـادی‌اش رسـول خـدا شـاد می‌شـود            چون گفته است شادی او شادی من است

سرچـشـمه عـفـافِ زنان عـفـیـفه اوست            مریم به لطف فاطـمه پس پاکدامن است

بـالاسـت جـایـگـاه زنـان در نـگـاه دیـن            تـاج سـر ائـمـه اطـهـار یـک زن اسـت

ریحـانه است اگرچه ولی در دفـاع حق            چون ذوالفقار سخت تر از کوه آهن است

شــرط رضـای او و خــدا و پـیــامــبـر            سربـازی ولی و در این راه بودن است

بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد

با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد

شـأنـش بــلـنـد مـرتــبـه‌تـر از مـقــام‌هـا            نـامـش زبــان‌زدِ هـمـه در بـیـن نــام‌هـا

واژه بـرای گـفـتـنِ از فـاطـمـه کم است            مدحش چگونه وصف شود در کلام‌ها؟

از جــانـب خـــدا و تـــمــام مــلائــکــه            هر صبح می‌رسد به حضورش سلام‌ها

از فـرط رفـت و آمـد جـمـع فـرشـتـه‌ها            اطـراف بـیت فـاطـمه هـست ازدحـام‌ها

گرچه ائـمـه حـجـت حـق بر خـلائـق‌اند            او حــجـت خــداسـت بــرای امـــام‌هـــا

دارالشفاست، پس پدرش با وجود او           بـی‌احـتــیــاج مـی‌شــود از الـتــیــام‌هــا

بوسه به دست فـاطمه فخـر محمد است            مـامـور بـوده اسـت بـه ایـن احـتـرام‌هـا

قـبـل از هـمـه بـه یـاری مـولا بـلـند شد            زهــراسـت ابــتــدای تـــمـــام قــیـام‌هـا

روز قـیـام مـنـتـقـمـش هـیچ دور نیست            بــرپـــا شـــده مـــقــدمــه انــتـــقــام‌هــا

بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد

با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد

تا روز شـادی هـمه چـیزی نمانده است            تا انـتـقـام فـاطـمـه چـیـزی نـمانده است

نـشـنـاخـتـنـد فـاطـمـه را در زمـانـه‌اش            او را فـقـط شـناخـت خـدای یـگـانـه‌اش

عـالـم اگـر بـه بـحـر تــفـکـر فـرو رود            فـهـمـی نـمی‌رسـد بـه یَـم بـی‌کـرانـه‌اش

اذکارِ توصیه شده تسـبـیح ‌فـاطـمه است            اعـجـاز مـی‌کـنـد بـخــدا دانــه دانــه‌اش

قـدیـسه بود و خـادمـه و خـانه‌دار وحی            بــیت‌الـمـقـدس اسـت بـه والله خـانـه‌اش

زهـرا رسالت پدرش را به دوش داشت            پس می‌کـشیـد بـار عـلی را به شـانه‌اش

مـانـنـد کـوه پـشـت عـلـی ایـسـتـاده بود            خوش بود مرتضی به همین پشتوانه‌اش

وقف عـلی شد و به خودش هم بهـا نداد            در طـول زنــدگـی بــدون بــهــانــه‌اش

مهـریـه‌اش شـفاعت ما در قـیامت است            جــانـم فــدای مــرحـمـت مــادرانــه‌اش

دل در هوای او سوی معصومه پر کشید            زیرا که گـفـتـه‌انـد قـم اسـت آشـیـانه‌اش

گـلچـیـن به یاس بـاغ نـبوت هجـوم برد            ساقه شکست و سوخت در آتش جوانه‌اش

بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد

با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : غزل

خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را            همینکه دید، کام تـشنۀ پـیغـمبر خود را

قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل            خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را


زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا            تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را

میان رحل دستش بوسه‌باران می‌شود قرآن            پدر وقتی که می‌بوسد دهانِ دختر خود را

یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی            یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را

پدر می‌گفت، می‌دانی دلیلِ خلقتم هستی؟!            تکان می‌داد، با لبخند، زهرایش سر خود را

سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار            امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را

زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله            معطر می‌کنند از نامِ زهرا دفتر خود را

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حمید رمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

بـه نـام نـور، به نـام مـطـهّـر زهــرا            برای عـرض ارادت به ساحـت دریا
نـشـسـته‌ام بـنـویـسـم به نـام مـادر، تا            خـدا مـرا بـنـویـسد بـه پـای نـام شما


اگرچه کـمتر از آنم که دلـبـرم باشی
خدا به امر خودش خواست مادرم باشی
شبی که سیب خدا از درخت عرش افتاد            خـدا به نـور خـدا هـدیه‌ای منـوّر داد
به اذن خالق یکتا، زمین، زمان، فریاد:            پـیـامـبـر! قـدم فـاطـمـه مـبـارک بـاد
قـیـام کـرد زمـین، نـور مـنـجـلی آمد
دلـیـل خـلـقـت پـیـغـمـبر و عـلی آمـد
خـدا نوشت: بگـوئـیـد مهـربـان بـانو            خدا که صاحب باغ است، باغبان بانو
قـیـامت است تـمـنّـای این و آن، بانو            هـمیشه منـبع الـطاف بیـکـران! بانو!
اگر نفس بدهی، دست هم نمی‌خواهم
برای مدح تو گـفتن، قـلم نمی‌خـواهم
عطای دست تو تفسیر کرده انسان را            بخاطر تو خـدا وعـده داده بـاران را
دعای نور تو تب‌دار کرده سلمان را            به باد داده دگـر دودمـان شـیـطان را
دعای نور بخوان، ما هم اهل ایرانیم
بخوان که ما هـمه ذریّه‌های سلـمانیم
دعا بخوان، پر جـبریل را منـوّر کن            کمی مـلائکه را با خـودت برابر کن
برای نـافـلـه، سـجاده را معـطـر کن            خـدا برای پیـمـبـر نوشت: باور کن،
نگاه عرش به راز و نیاز فاطمه است
خلاصه نه، همۀ دین نماز فاطمه است
تـمام قـافـله را وقـف مرتضی کردی            همیشه رهبر خود را ز خود رضا کردی
و در جوار خدا، جار را دعـا کردی            چه خوب دِینِ به همسایه را ادا کردی
هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر
گرفـته شیـعه همیشه ز یمن تو تـأثـیر
نظر به اینکه خدا بر شما نظر کرده            تو قـبل خـلـقت آدم شدی نـظـر کرده
خـدا وجـود تو را منـجـی بـشر کرده            علی کـنار شما خـسـتگی بِـدَر کـرده
غروب بود که خورشید تا سحر غم داشت
طلوع لحظۀ خندیدن تو را کم داشت
در آتـشی که تـمامیِّ خـانه می‌سـوزد            به جان خـلق بیـفـتد، زمانه می‌سوزد
در آتشی که نشان، بی‌نشانه می‌سوزد            چرا قـلـم وسط شعـله‌ها نـمی‌سـوزد؟
برای اینکه مزیّن به نام فاطمه است
و آتش از سرِ جبران، به کام فاطمه است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید. حضرت زهرا همه چیز خود را وقف رهبر و امام خودش کرد نه شوهرش

تـمام قـافـله را وقـف مرتضی کردی            همیشه شوهر خود را ز خود رضا کردی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد وزنی و سکت موجود در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر            برای شیـعـۀ امروز هم قـنوت بگـیر

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمدحسین صغیراصفهانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

امـروز عـالـمـى ز تـجـلّى منـوّر است            میلاد با سـعـادت زهـراى اطهـر است
مولود پـاکى آمـده از غـیب در شـهـود            کز او وجود عالم و آدم سـراسر است


از ره رسـیـده موکـب بـانـوى بـانـوان            کـائـیـنـه تـمـام نــمـاى پـیــمـبـر اسـت
نور خدا ز فرش نتق می‌کشد به عرش            روشن بروى فاطـمه چشم پیـمبر است
در وصف او گـر اُمِّ ابـیـهـا شـنـیـده‌اى            این خود یک از فضائل آن پاک گوهر است
هر مادر آورد پسر از اوست مفـتخـر            بالنده مانده گیتى از این نیک دختر است
احمد وجود پاک او را روح خویش خواند            با آنکه خود به مرتبه روح مصوّر است
در حـیرتم چه مدح سرایم به حضرتى            کو را مدیحه خوان ز شرف ذات داور است
تـنهـا نه دخـتر است رسـول خـداى را            کز رتبه بر ولى خدا نیز هـمسر است
هستند گوشواره دو دلبند تو به عـرش            بى شک دل تو عرش خداوند اکبر است
حاکى است از وقایع ما کان و ما یکون            متن صحیفه‌اش که به قرآن برابر است
ربـط رسالت است و ولایت جـناب تو            بل این دو را وجود تو معنا و مصدر است
او هست عصمت الله و چندان شگفت نیست            کز چشم خلق تربت پاکش مستّر است
بر آستان توست ز جان منجلى صغیر            عمری‌ست چشم و روى نیازش بر این در است

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : سیدهاشم وفایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

وقتی قدم به خاک زدی خاک جان گرفت            آئیـنـه‌ای ز نـور تو هـفت آسمان گرفت

چشمت که باز شد به خدا جز خـدا ندید            هفت آسمان ز نور تو رنگین کمان گرفت


گـلـزار وحی با تـو نه تـنهـا بهـشت شد            عـطـر بـهـشت از تو تـمام جهان گرفت

کـعـبـه ز یـمـن آمدنت غـرق شـور شـد            بطحا ز شوق، رونق بـاغ جـنان گرفت

زیــبـاتـریـن پــدیـدۀ تــاریـخ شـد پــدپـد            وقـتی رسول نـور، تورا درمیان گرفت

یک فاطمه به خلقت خود داشت کردگار            او را ز حق، خدیجه کنون ارمغان گرفت

بـانـوی بـانـوان  بـهــشـتی تـو و، ز تـو            مریـم نـشان خـدمـت این آسـتـان گرفت

حوّا به به پاس دیدن رخسارت از بهشت            در دست خویش دسته گل ارغوان گرفت

جبریل آن پـرسـتوی قـدسی، به پاس تو            بر بـام بـوسـتـان نـبـوّت مـکـان گـرفـت

فـضّـه ز فـیـض خدمت این آستان نـور            از ابر رحـمت تو به سر، سایـبان گرفت

با دیدن جـلال تو هـرگز عـجـیب نیست            انگشت حیرتی که فلک در دهان گرفت

قـرآن کـتاب نـور خـدا در مدیـح توست            باید تو را ز مصحف قـرآن نشان گرفت

از سـیـر زنـدگـانـی غــرق شـکــوه تـو            درس وفا وعشق و فضیلت توان گرفت

ای آفـتـاب عـصـمت کـبـرای حـق، دلـم            در ســایـۀ مـحـبـت تـو آشــیـان گـرفـت

چون خط نـور می‌گـذرد از پُـل صراط            هرکس که از ولای تو خـط امان گرفت

هر دل که شـمـع محـفـل زهـرا وآل شد            پـروانـۀ بـهـشـت ازاین خـانـدان گـرفت

دیگرچه می‌توان به مدیحت نوشت وگفت            وقتی قـلـم ز دست فـتـاد و زبـان گرفت

امشب شبی خوش است «وفایی»که می‌توان            حاجـات خویش را ز امـام زمان گرفت

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حمید رمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

فصلِ قَد قامتِ عشق است و طبیعت سبز است            دامنِ بیرقِ افـراشـته قـامت سـبز است
ماه، چون مُهـر شده جـانب منـبر رفته            سورۀ شمـس، به مهـمـانی کـوثـر رفته


سیبِ معراج، به معراجِ زمین آمده است            بر رکـابِ نـبـی الله، نگـیـن آمـده است
نور، از عرشِ زمین، سمت سماوات رسید            روی دستان پـدر، مـادر سـادات رسید
بین گـهـواره که صـدیـقـۀ اطـهـر باشد            وقـت آن است که مـدّاح، پـیـمـبر باشد
دخـتـرم، محـشر کـبـراست بدانـند همه            نـور او سـایـۀ دنـیـاسـت بـدانـنـد هـمـه
راضیه، مرضیه، طـوباست بدانند همه            اصـلاً او اُمّ ابـیـهــاسـت بـدانـنـد هـمـه
و نـوشــتـنـد کـه انـسـیـۀ حــورا بـاشـد            او درخشید و خدا خواست که زهرا باشد
طعمِ لبخندِ بهشت است به روی لب او            بوسه دادن به رسول است، نماز شب او
نام او فـتح مبـین است که قرآن فرمود            شأن زهـرای مرا سـورۀ انسان فرمود

نو رسیده ست ولی بـوده از اول با من            علّت خلق جـهـان فـاطـمه بوده یا من؟
باغـبـان بـوده‌ام و فاطـمـه گـلـشن بوده            فاطـمه، خـاص ترین معـجـزۀ من بوده
بـهـتـرین مـادر دنـیـا کـه بـه دنـیـا آمـد            عـشق، در هـیـبت مـولا به تـمـاشا آمد
عـلی از راه رسـیـده به مـبـارک بادش            خاتم از دست درآورد و به زهرا دادش
پَرِ گهواره، عـقـیـق عـلوی را دُر کرد            اشک شوق، آینۀ چشم علی را پُر کرد
عشق، فرضیه شده، مسأله را می‌جوید            جبـرئـیل آمده، در گوش نبی می‌گوید:
نــور تـابــنـده بـه نــور ازلــی مـی‌آیـد            چــقـدَر فـاطـمـۀ تـو بـه عــلـی مـی‌آیـد
کعبه، مُحرِم شده و دور علی چرخـیده            در سـراپـای عـلـی دست خـدا را دیـده
روی دســتـان یـدالـلـه، خــدا تــابــیــده            چون پیمبر به عـلی دُرِّ نجف بخـشـیده
هـدیـه انـگـار که از بـاغ جـنـانـش آمد            مـدح صـدیـقـۀ کـبـری به زبـانـش آمـد
باز، مـدّاحـیِ زهـراست، شـنـیدن دارد            مدح، از جانب مولاست، شـنـیدن دارد
اینکه با آمدنش عشق، به بار آورده ست            با خودش رایحۀ فصل بهار آورده ست
او رسیده ست که افلاک، پر از لبخند است            نَفَس عرش، به یک نیم نگاهش بند است
گرچه پیداست ولی جلـوۀ مـسـتور بُوَد            فـاطـمه نـورٌ عـلی نـورٌ عـلی نور بُوَد
او که قـبل از هـمه امضای بلا را داده            چـقـدَر غـصّـۀ شـیـعـه به دلـش افـتـاده
»شیعتی» گفت و مماتِ همه بی‌واهمه شد            اینچنین بود که از روز ازل فاطمه شد
سـیل می‌خـواسـتم و بـارش نم نم آورد            مثـنـوی هم جـلوی مـدح شما کـم آورد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

نوسـیده ست ولی بـوده از اول با من            علّت خلق جـهـان فـاطـمه بوده یا من؟

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : دادود تیموری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

آمد به جهان او که وجودش همه جود است            در هر نَفَسَش نَبضِ همه بود ونبود است

طـفـلی بـگـذارد به زمـین پـا که محـمـد            مسرور بُوَد، کور، دوچشمان حسود است


زهـراست همان عامِل پـیـدایش هـسـتی            مِهرش زِ ازل آب و گِلِ ظرف وجود است

فوجی زِ مَلَک هـمره او آمده از عـرش            تا زیر قـدم‌هاش کـنند از پَـرِ خود فـرش

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمدجواد پرچمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعولن قالب شعر : مسمط

کـویـریم و بی‌تاب بـاران زهـرا            فـقـیریم و محـتاج احـسان زهرا
بـگـویـیـد مـا را گـدایـان زهــرا            بخـوانـید یـکـتـا پـرسـتان زهـرا


مسـلـمان زهـرا، مسـلـمان زهرا

اگر مـثـل رودیم، دریـا شـناسـیم            به مجـنون بـگـویید لـیلا شناسیم
همه سرشـنـاسیم اگر ناشـنـاسـیم            على دوست هستیم و زهرا شناسیم
به حیدر رسیدیم از احسان زهرا

مـیان قـنـوتش دعـا کـرده زهـرا            على دوست ها را جدا کرده زهرا
بدان یک به یک را صدا کرده زهرا            نجـف را سراسر بنا کرده زهرا
پس ایوان طلا هست ایوان زهرا

سبب می‌شـود افـتـخـار عـلی را            زنـد پـرچـم اقــتــدار عــلــی را
کـه دنـیـا بـبـیـنـنـد یـار عـلـی را            بـگـرداند او ذوالـفـقـار عـلـی را
علی تکیه کرده به جولان زهرا

روا شـد پس از فـاطـمه آرزوها            شده بسـته لبـهـاى آن یـاوه گوها
به کورى چشمان بی‌چشم و روها            صدا زد پیـمـبر «فـداها ابـوها«
صدا زد که بابا به قـربان زهرا

سـلام و درود خـدا بـر خـدیـجـه            کـس بی‌کـسى پـیـمـبـر خـدیـجـه
به دامانش آورده کـوثـر خـدیجه            همه ابـتر و گـشـته مادر خدیجه
شده خوش به لبهاى خندان زهرا

به ما داده ارث خروشانی‌اش را            گرفتیم درس رجزخـوانی‌اش را
سپرده به ما موج طوفانی‌اش را            ببـیـنـید، قـاسـم سـلـیـمانی‌اش را
که هستـیم ما نسل سـلـمان زهرا

همین عـشق را ادعا می‌کنیم اش            فـقـیـرانه ما الـتـجـا می‌کـنـیم اش
همه جان خودرا فدا می‌کنیم اش            چه خوب است مادر صدا می‌کنیم اش
نخوردیم جز آب و جز نان زهرا

دعا می‌کـنـیم و اجـابت گـرفـتـیم            در خـانـه او اقــامـت گـرفـتــیـم
براى قـیـامت ضـمـانت گـرفـتیم            حدیث کسا خواند و حاجت گرفتیم
به آمـین و لـطـف فـراوان زهرا

به جز مهر زهـرا ثـوابی نداریم            به جز فـاطـمه ما جـوابی نداریم
شـب اول قــبـر عـذابـی نـداریـم            ز حشر و حساب اضطرابی نداریم
قـیـامت بـگـیـریـم دامـان زهــرا

غـم از ما گرفـته اگر غم خریده            بد و خوب را نیز، درهم خریده
همه هر چه هـسـتیم باهم خـریده            برای حـسـین و مـحـرم خـریـده
به قـربان فرزند عـطـشان زهرا

قـسم بر حـسـین بدون سـپـاهـش            به لب تـشـنۀ گـوشه قـتـلگـاهـش
قــسـم بـه بُــنـیَّ بُـنـیَّ؛ بـه آهـش            به خـون گریه زینب بی‌پـناهـش
بـمـیـریـم از داغ طـفـلان زهـرا

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

کـویـریم و بی‌تاب بـاران زهـرا            فـقـیریم و محتاج چشمان زهرا